گزارش صوتی این نشست را از اینجا بشنوید.
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) اميرخاني در اين نشست كه روز گذشته سوم شهریور با حضور جواد محقق، مجيد قيصري و ميهماناني چون محمدعلي گوديني، محمد عزيزي و غلامحسين مراقبي برگزار شد، گفت: رمان «وقت جنگ، دوتارت را كوك كن» را نباید صرفاً رمانی تاریخی قلمداد کرد اگر چه موضوع آن روایت تاریخ یک جنگ است؛ همن طور، این رمان را نمیتوان یک رمان قومی یا قومیتی تلقی کرد که صرفاً داستانی از قوم ترکمن را روایت میکند؛ باید جایگاهی ورای چنین نامگذاریهایی برای این رمان قائل شد تا حق مطلب به خوبی ادا شود لذا من این رمان را یک رمان هویتی میدانم در عین اینکه این رمان همزمان یک رمان تارخی و قومی نیز هست.
نويسنده رمان «من او» افزود: قصه رمان «وقت جنگ، دوتارت را كوك كن» همينطور شروع ميشود و ما هيچ وقت نميشنويم كه مجلس «بخشي» چهقدر طول كشيد. ولي به نظر ميآيد بسيار كوتاه است و در فاصلهاي چنين كوتاه داستان روايت ميشود. در چنين فاصلهاي ژن يا ژنوم انساني تركمن به فرزند او داده ميشود. داستان اين رمان در يك لحظه و در يك آن اتفاق ميافتد. اينگونه نيست كه مانند بسياري از رمانهاي تاريخ گذشته فلش بك در رمان وجود داشته باشد. بخشي سعي ميكند با يك زخمه كار نيمه كاره نسلي را به نسل بعدي برساند. قصه هم همين است كه هويت تركمن توسط بخشي به فرزندش كه نسل بعد است برسد. اگر بگوييم كه اين رمان صرفاً رماني حماسي است به گمانم اشتباه كردهايم چرا كه عناصر مدرنتري از يك رمان حماسي در اين اثر وجود دارد.
وي ادامه داد: داستان به حملهای ناجوانمردانه و نادرست از سمت روسيه به طرف تركمنها برميگردد. شخصيتي از رمان كه رمان را نرم ميكند و تيزيهاي رمان را براي ما ميگيرد «ماكسيم دده» است. شخصيت روسي كه در رمان داريم. شخصيت روسي كه بعد از مدتها با تركمنها نشست و برخاست كرده و سر سفرهشان نشسته و آداب آنها را فرا گرفته است. از آن سوي قصه به هر حال روايتي تاريخي نسبت به تركنها داريم كه شايد چندان هم براي تركمنها دلنشين نباشد.
اين نويسنده اضافه كرد: تركمنها با اسب و شمشير زندگي ميكردند يا كارهايي ميكردند كه چندان اخلاقي نبود. همه اينها در رمان اشاره ميشود. رمان «وقت جنگ، دوتارت را كوك كن» توسط يك تركمن غيور نوشته نشده است. در اينجا منظورم از «تركمن» به معناي نادرست كلمه است؛ گرچه شايد هويت تركمني در اين قصه وجود داشته باشد. منظور اين است كه آقاي قوجق يكطرفه به قاضي نرفته و اگر آن روس را آورده و در كنار آن صحنه درخشان آوردن جنازهها صحنه زندگي آن مرد دوست داشتني روس را داريم كه پس از 30 سال زندگي كردن با تركمنها و بودن و گشتن با آنها شبيه به آنها شده و ما را ياد يك تركمن چشم آبي میاندازد، نه يك روس مهاجم.
اين منتقد توضيح داد: در آن سوي قصه به برخي خصلتهاي قومي تركمنها ميرسيم كه به عنوان انتقاد اشاره شده. تركمنها در اين داستان شبيخون ميزنند و شبيخون شايد چندان درست نباشد مگر در جنگي دفاعي. از اين منظر ميتوان گفت كه رمان، رماني حماسي و درخشان است و چنين نيست كه قوجق به تجربهاي تاريخ مصرف گذشته دست زده باشد؛ تجربهاي كه حماسي باشد و نوشته شده باشد و در آن صرفاً به اسطورهها اشاره شود. از اين منظر يك نگاه خودآگاه و ناخودآگاه وجود دارد. مثل هميشه من نويسنده دنبال آن قسمتهاي خودآگاه هستم و ميخواهم بگويم كه آن قسمتها خيلي دقيقتر نوشته شده. نگاه خودآگاه از طرح جلد و عنوان كتاب شروع ميشود و قسمتهايي از رمان از ديدگاه صنفي ماست. ديدگاه صنفي كساني كه قلم در دستشان است.
اميرخاني يادآور شد: در صفحه 315 جناب آقاي قوجق ميفرمايد: «ياش بخشي از كلبه آمد بيرون، در دستي دوتار داشت و در دست ديگرش خنجر. در يك تناقض، در يك دو راهي گير كرده بود. نميدانست از آن پس بايد كدام را دست بگيرد و كدام را ببوسد و بگذارد كنج خانه. ياد حرفهاي استادش افتاد و تصميم گرفت خنجر را پرت كند جايي از قلعه، جايي كه نبيند و نتواند پيدايش كند اما ناگهان دست سرباز روس به يادش آمد كه كركهاي زردي داشت»... و در هر صورت آن سرباز روس دوتارش را شكسته بود.
اين داستاننويس گفت: اين بخشها بخشهاي برنامهريزي شده داستان آقاي قوجق است. تصور من اين است كه وقتي ايشان ميخواستند اين رمان را بنويسند چنين پاراگرافهايي را از قبل تهيه و تدوين كرده بودند. ما اهل بخيهايم و تقريباً ميدانيم نويسنده چه كار ميكند. شايد اين بخش خلاصهاي از رمان باشد اما اين بخش درخشانترين اثر نويسنده نيست. اتفاقاً دو صفحه بعد است كه هجوم روسها به قلعه را وارد داستان ميكنيد و مثلاً فرض كنيد مادري كه فرزند خودش را در بغل گرفته و توسط سرنيزه آن سرباز روس كشته ميشود و اين كار به يك معنا ياش بخشي را مجاب ميكند كه برود و خنجر به پشت سرباز روس بزند و او را به هلاكت برساند و بچه را به دست بگيرد و از خيل مردماني كه از دست سپاهيان روس فرار ميكنند از قلعه فرار كند و برود.
وي افزود: آقاي قوجق يك سلسله تصويرهايي دارد كه مطمئنم در نگاه اوليهشان نيست. يعني آنجا وقتي آنها شروع به دويدن ميكنند، در حالي كه افراد مختلف قلعه را ميبيند و آن بچه نيز در دستان اوست ميبيند از كنار مادرش رد ميشود. مادري كه كشته شده و قبلاً از دنيا رفته. اين در واقع كهن الگوي صحراي محشر است. كهن الگويي كه در ذهن نويسنده است. اينجاها به گمانم نويسنده كارهاي برجستهتري انجام داده و نميتوان يك بخشهارا حذف كرد. به هر حال رمان شعر نيست و قسمتهاي خودآگاه هم دارد.
امیرخانی اضافه كرد: به گمانم نويسنده در اين قسمتها دستهاي پرتري دارد. در آن بخشي كه همه در صحراي محشر ميدوند، حق ميدهيم كه مادر مرده نيز مانند زندگان كه به سوي مرگ ميدوند در كنار آنها بدود. رمان «وقت جنگ، دوتارت را كوك كن» از اين صحنههاي درخشان زياد دارد. من وارد ساختار داستان نميشوم. رمان رماني است كه قسمتي از آن رنگي از موسيقي دارد و طبيعي است. نقشي كه دوتار از آغاز تا پايان قصه دارد به اين موضوع ميپردازد. دو سه مقام را ميشنويم كه من علاقهمندم خودم گوش كنم. مقام «گوك تپه» كه اصلاً نميدانستم وجود دارد و يكي مقام هجران و مقام جدايي است. كار مهم ديگري كه نويسنده انجام داده، احترام به زبان فارسي در حين نوشتن اثر است. برخي شعرهاي تركمن را نيز ايشان موزون و مقفا به زبان فارسي بگرداندهاند و ضمن اينكه اصل را در پاورقيها آورده. در چند مورد هم نكتههايي پيدا ميكنم كه مرا با رماني بومي آشنا ميكرد. اين نكات نكاتي مهم است. مثلا، آن جشن نشانهزني كه آدمي آن اسب تركمن و آن فضاي شور و نشاط را در رمان ميبيند. اينها براي من تازگي داشت. مثل فرمان «ياوار» كه جناب قوجق گفتند مردم روستا را به ياوري ميطلبيدند.
وي اضافه كرد: ما آن عبارت «تركمانا نعل را وارونه زن تاكه رد سم اسبت گم كني» را شنيده بودم. ايشان نعل وارونه به سم اسب زدن را در رمان نيز انجام دادهاند كه از ايشان ياد گرفتيم و به خوبي در رمان نوشته شده است. دوست داشتم از قوم تركمن چيزهاي ديگري ميديدم. يكي رنگ بود كه من رنگ را چه در پوشش و چه در جاهاي ديگر كمتر ديدم. نكته ديگر اسب بود كه شما هرقدر اسب بياوريد ما باز هم ميگوييم كم است، يا غذاهاي تركمن را هم كمتر ديديم. اگر قرار بود رمان، رماني بومي باشد ميشد اما به گمانم قسمتهاي بومي داستان هم خوش نشسته است كه البته به تجربه نويسنده بازميگردد.
خلق اثري حماسي و غيرتمند
مجيد قيصري، نويسنده نيز در اين نشست گفت: اين اثر، اثري حماسي وغيرتمند است كه قوم را در مقابل يك كشور نشان ميدهد. چيزي كه خلاء آن به شدت در متن حس ميشود. اين نكته است كه در تاريخ هم ميتوانيم آن را ببينيم. در دوران قاجار ما يكسري بي مهريها و بي لياقتيها را در آن دوران شاهديم اما آنچه در متن خلائش در حد گوشه وكنايه هم احساس ميشود اين است كه يك نفر را به دولت ملي نميفرستد كه به اين دولت بگويد لشكري از روسيه آمده و حملهور شده است. نميدانم اين از نفرت آقاي قوجق بوده است يا استراتژياي است كه در متن داشتهاند. در اين اثر حتي اشارهاي به دولت وقت نميشود و آنها نيز هيچ واكنشي نشان نميدهند. من نميدانم حتي اين مقاوت چهقدر به طول ميانجامد اما از متن برميآيد كه صحبت از سه چهار ماه است.
نويسنده رمان «ضيافت به صرف گلوله» افزود: مشخص نيست كه تركمنهاي مقاوم از كجا باروت و از كجا مهمات و آذوقه تهيه ميكنند. آن هم مقابل لشكري كه مسلح است و توپ دارد. ما ميبينيم كه زنها قيچيهاي پشمزنيشان را سر نيزه ميزنند و با آن ميجنگند. در اين زمينه ميتوان گفت كاملا به جايي ميرسيم كه ميتوانيم بگوييم با اثري ملي و غيرتمند روبهرو هستیم.