خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- «کتابسازی امروز یا کتابسوزی دیروز»، سوژهای بود که ایبنا با در نظر گرفتن چهار دوره تاریخی «باستان»، «میانه» (اسلامی)، «معاصر» (پهلوی) و انقلاب اسلامی و با در میان گذاشتن آن با اهالی قلم و کارشناسان این حوزه درباره آن به بحث و گفتوگو پرداخت.
به دنبال این سوژه، گروه تاریخ و سیاست ایبنا بر آن شد تا میزگردی را درباره این سوژه با تاکید بر دوران پهلوی برگزار کند. مبنای تشکیل این میزگرد سلسله گفتوگوهایی بود که با کارشناسان در این زمینه و در چهار دوره یاد شده بررسی شد. کتابسازی در دوره باستان فارغ از این موضوع نیست و با توجه به اینکه موج ملیگرایی در میان مردم گسترش یافته، گرایش به کتابهای این حوزه نیز بیشتر شده و به تبع انتشار کتابهایی هم که به بزرگنمایی پادشاهی و یا کوچکنمایی سلسلهای پرداختهاند، بسیار زیاد شده است. دوره پهلوی هم با توجه به جذابیتهایی که برای مخاطب دارد مانند خاطرات درباریان و یا همسران شاه بسیار مورد توجه قرار گرفته و کتابهایی هم که در این باره منتشر میشود نامهای فریبندهای دارد و با جلدهای زیبا و جذاب مخاطب را به سوی خود میکشد اما مطالب آن با نادرستیهایی بسیاری همراه است. در این زمینه چه نویسندگان خارجی، چه داخلی، نهادهای دولتی و خصوصی هر کدام به انتشار کتابهایی در این دوره دست زدهاند که تردید زیادی در صحت و سقم مطالب آن وجود دارد.
در این میزگرد که در چند بخش تنظیم شده غلامرضا عزیزی، معاون اسناد کتابخانه ملی، مسعود کوهستانینژاد، پژوهشگر و تاریخنگار و محمود طاهراحمدی، سندپژوه و پژوهشگر آزاد تاریخ معاصر حضور داشتند و در ابتدا ارزیابی خود را درباره کتابسازی بیان کردند. در ادامه، خبرنگاران گروه تاریخ و سیاست ایبنا از کارشناسان پرسشهایی را درباره کتابسازی مطرح کردند که هر کدام از آنها به بیان دیدگاههای خود پرداختند. مشروح گفتوگو را در ادامه میخوانید:
گروه تاریخ و سیاست ایبنا: یکی از نمونههای مشهود کتابسازی در چند سال اخیر، کتابهای خاطراتی است که درباره رجال و دربار پهلوی نوشته شدند. خاطراتی که بعضا به افرادی نزدیک به خاندان پهلوی منتسب میشوند که حتی خود آنها نیز در برخی رسانهها این خاطرات را که از سوی خود آنها نوشته شدهاند، تکذیب میکنند. (مثلا خاطرات فرح دیبا) یا کتابهای خاطرات افرادی چون حسین فردوست (همدرس و رییس دفتر ویژه اطلاعات محمدرضا شاه پهلوی و یکی از مهرههای دست راست شاه) شاید گاهی مخاطبانی پیدا شوند که در صحت و سقم این مطالب به دیده تردید بنگرند و این سوال برای آنها پیش آید که چگونه دادهها و اطلاعات این کتابها جمعآوری شدهاند و آیا واقعا این خاطرات از خود این افراد نقل شده است؟ نظر شما در این باره چیست و آیا این موارد را قبول دارید یا خیر؟
• غلامرضا عزیزی: به نظر میرسد کتابسازی مقولهای پیچیدهای است که نمیتوان به راحتی از آن صحبت کرد. به عنوان مثال، اگر بخواهیم به خاطرات حسین فردوست که شما هم اشاره کردید، بپردازیم، باید در نظر داشت که این کتاب، خاطرات وی نیست بلکه به نظر ميرسد به نوعي بازجوییهای فردوست است که بعدها به صورت کتاب در آمده است. برخی کسانی که این کتاب را خواندند اعتقاد دارند که در مواردي فردوست، بازجوهای خود را فریب داد؛ بدین معنی که هر موقع قرار بود وی سراغ مباحث کلیدی و اساسی برود، وی بحثها را به سمت و سویی میکشاند که تابوی جامعه بود و دست بر مسایلی میگذاشت که برای مردم جالب بود و سعی میکرد از پاسخگويي به اين قبيل سوالها در برود اما اینکه بخواهیم خاطرات فردوست را نوعی کتابسازی بنامیم با شما هم عقیده نیستم. هرچند معتقدم که خاطرات وی، خاطراتی به معنای واقعی هم نیست و با وضعیتی که یک نفر مینشیند و با صدق و صفا خاطرات خود را مینویسد تفاوت داشته است.
چنانکه در دهه 30 در دوران پهلوی اول هم کتابی تحت عنوان خاطرات لاهوتی چاپ شد که بعدها در اصالت این اثر تردید بهوجود آمد. مثال دیگر در این باره کتابهای خاطرات افرادی است که در زندان نوشتند و بسیاری از افراد معتقدند که آنها میخواستند مخاطبان و کسانی را که از آنها بازجویی میکنند، فریب دهند. اگرچه این دست از کارها را میتوان به عنوان کتابهایی نام برد که در اصالت آنها میتوان شک کرد اما در مجموع، نمیتوان از آنها به عنوان کتابسازی یاد کرد.
کتابسازی معانی مختلفی دارد؛ از جمله آثاری که به نام خاطرات افراد مختلف چاپ میشوند کما اینکه در چند سال اخیر کتابی در خارج از کشور چاپ شد که سعی کرد نقش یکی از نهادهای امنیتی دوره شاه را مبرا از هرگونه گناهی جلوه دهد و تلاش در نشان دادن چهره خوبی از آن بود در صورتی که همان کتاب در دو همایش موزه عبرت و موسسه مطالعات مورد نقد قرار گرفت و در عدم اصالت محتوا و نوشتههای آن مطالب فراواني بيان شد. اینگونه کتابها را میتوان به عنوان کتابسازی نام ببریم.
از سوی دیگر، کتابهایی هستند که از مبانی پژوهشی و منابع تاریخی به درستي استفاده نکردهاند و اگر هم از منابعی استفاده کردند، ارجاعات آنها به صورت مغرضانه بوده است. اینگونه از کتابهایی هم که این موارد را رعایت نکردهاند و به دلیل منافع مالی به چاپ میرسند و خالی از هرگونه جنبه آکادمیک، علمی و تحقیقی هستند هم در دسته کتابسازیها قرار میگیرند.
اگر کتابهایی را که صرفا به دلیل بازاری بودن نوشته شدهاند یعنی صرفا به دلیل موضوعی که مورد علاقه مردم است نوشته شده باشد (مثلاً زندگی خصوصی رجال و جعلهایی که درباره خاطرات افراد میشود) كنار بگذاريم، نمیتوان کتابهای تاریخی که بنا به هر دلیل با برداشت و دیدگاه مخاطبان مطابقت ندارد کتابسازی دانست مگر اینکه به صورت مستدل مواردی را مورد بحث قرار دهیم که استدلال نویسنده منطقی نباشد یا منبعی که به آن استناد کرده و برداشت خاصی از آن داشته است، با اصل سند مطابقت نداشته باشد. بنابراین به عنوان جمعبندی میتوان گفت کسی که «عامدانه» برای تحریف تاریخ کتاب مینویسد با کسی که منابع آن در کتاب کامل نبوده و اشتباهاتی در آن کتاب انجام داده، متفاوت است. همچنين هر دوي اينها با فردي كه خواسته مطالبي را براي سرگرم كردن مردم گردآوري كند و آنها را شاخ و برگ بدهد و كتابش را حجيم كند و از اين بازار نفعي ببرد نيز فرق دارد.
درباره تاریخ شفاهی هم باید گفت که اگرچه خاطرات الزاما تاریخ شفاهی نیستند، اما تاریخ شفاهی یک سری ویژگیها و اصولی دارد که باید در مصاحبهها رعایت شود تا گفت و گویی هدفمند و روشمند را داشته باشیم و به نظر میرسد در ایران هم طبق استانداردهای بینالمللی این اصول رعایت میشود.
• مسعود کوهستانینژاد: من ضمن احترام به نظرات غلامرضا عزیزی، خلاف دیدگاه ایشان فکر میکنم که هیچ کدام از مصاحبهکنندههایی که در ایران به صورت تاریخ شفاهی، مصاحبههایی را از افراد گرفتند و به صورت خاطره درآوردهاند، معیارها و اصول آن را رعایت نکردهاند؛ مصاحبههایی که اصول آن در تاریخ شفاهی باید رعایت شود. البته این را باید بگویم که نه در ایران و نه در دیگر کشورهای خارجی، چنین حالتی برقرار نبوده و معیارهای تاریخ شفاهی به ندرت در مصاحبه با افراد رعایت میشود. اجرای این معیارها صرفا در تخصص افرادی است که اشراف و آگاهی کاملی برآن موضوع و بسترهای ظهور آن واقعه داشته و از همه مهمتر، نگاه علمی به تاریخ داشته باشند.
یکی از مواردی که ما تا به حال داشتهایم خاطراتسازی افراد بوده نه خاطرات واقعی آنها. به عنوان مثال در یک مجموعه 12 جلدی که یکی از ارگانهای دولتی درباره خاطرات انقلاب اسلامی تهیه کرد و از افراد مختلف مصاحبه به عمل آورد، انگار همه این افراد یک چیز را تعریف میکنند؛ بدین معنی که یک کتاب را جلو خودشان قرار دادهاند؛ همان را خواندهاند و آنها را تکرار میکنند. به عنوان مثال کسی که سه سال در قم مسئول بهداری بوده است، خاطراتی از وقایع 15 خرداد ارائه میدهد که در سه صفحه نوشته شده اما کسی که در سال 47 به قم میآید و چندان در متن حادثه قرار ندارد؛ خاطراتی که از همین واقعه مینویسد مشتمل بر صفحات بیشتری است. بنابراین میتوان مشاهده کرد که معیارها و اصول مصاحبه و خاطرهنویسی در تاریخ شفاهی رعایت نمیشود و چه ضربههایی که این خاطرات به افکار عمومی جامعه وارد میکنند.
اگر بخواهم مثال دیگری در تحریف این خاطرات و کتابسازیها بیاورم میتوان به خاطرات اسدالله اعلم اشاره کرد؛ خاطراتی که مثل کتاب مقدس در برخی موسسههای فرهنگی ما نقل قول میشود. اسدالله اعلم در یکی از جلدهای کتابش عنوان کرده است که در سال 1354 خدمت اعلیحضرت شاه بوده است و برای حل مشکلات کشور به وی پیشنهاد میکند که جمعی از ریش سفیدان و افراد با تجربه را در کنار هم جمع کند تا از آنها در اداره مملکتداری، راهنمایی بگیرند اما شاه به وی گوش نداده است.
ما با خواندن این خاطره متوجه میشویم که اسدالله علم یا یک دروغگوی تمام عیار است یا انسانی فراموش کار که خاطراتی اشتباه را که ریشه در واقعیت ندارند، نقل میکند؛ چرا که او در حال گفتن این خاطرات به این نکته واقف نبوده است که 8 سال قبل و در دوره نخستوزیریش، خود او طرح لایحهای را به نام مجلس شورای دولتی برای تصویب به مجلس برد تا ساختار سیاسی ما را که از دوران ناصرالدین شاه تا سال 1357 بیمار بود اصلاح کند و به وسیله آن در مجلس بتواند افراد باتجربه و غیر دولتی را جمع کند و از تجربیاتشان بهره ببرد. اینها همه تاریخنگاری ماست و بهویژه هرچه که به عقبتر میرویم وحشتناکتر هم میشود و حداقل معیارها هم در آنها رعایت نشده و حجم عظیمی از خاطراتی که امروزه در بازار دیده میشود به آن دوران اختصاص دارد.
نکته دیگری که باید به آن پرداخت این است که ما نباید دنبال تک تک افراد برویم و بگوییم که چرا این حرف را زدید یا نزدید. بلکه بحث اصلی آن است که چرا معیارها و اصول خاطرهنویسی در ایران رعایت نمیشود. بنابراین وظیفه ما این است که این معیارها و اصول را آنقدر قدرتمند کنیم که خود فرد با درنظر گرفتن این معیارها تشخیص بدهد که آیا کار وی کتابسازی است یا نه و بعدها به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم پاسخگوی دیگران و مخاطبان خود باشد.
مساله دیگری که من میخواهم به آن اشاره کنم این است که من پدیده کتابسازی را چیز بدی نمیدانم و در این امر نباید زیاد سخت گرفت. چنان که ذبیحالله منصوری اگرچه کتابساز بود اما کسی بود که مردم ایران را با تاریخ آشنا کرد و نادرشاه و امثال آن را به مردم شناساند. بنابراین اگر مقصری در سطح نازل بودن این کتابها وجود دارد امثال ما و متصدیانی مقصر هستند که بسترها را فراهم نمیکنند که به گونهای معیارها و اصول در اختیار جامعه قرار بگیرد تا مردم درباره صحت یا نادرستی این خاطرات تشخیص لازم را داشته باشند.
در مجموع خاطرات و یا به تعبیر محترمانهاش «تاریخ شفاهی» جزو منابع و مدارک درجه سوم و چهارم تاریخ معاصر هستند که البته آن هم در صورتیکه ادعاهای موجود در آن، مورد ارزیابی و نقادی قرار گرفته یا به قول دست اندرکاران آن، راستیآزمایی شوند اما این یک فرآیند فوقالعاده پیچیده و تخصصی است، همچون یک ادعای مطرح شده در دادگاه، تلاش بسیاری باید کرد تا میزان واقعانگاری آن مشخص شود. چنین تشنجی تنها از سوی کسانی ممکن است که به مقطع تاریخی که خاطرات بیان شده در آن روی میدهد، اشراف کامل داشته و فارغ از حب و بغضهای سیاسی، ایدئولوژیکی، خانوادگی، باندی و... بتوانند میزان واقعنمائی ادعاهای مطرح شده در خاطرات مورد بحث را مشخص کنند و در نهایت تاریخ را به مثابه یک علم و تنها یک علم قبول داشته و نه به عنوان پشتوانه تبلیغاتی سیاسی.
اما اینکه این گونه خاطرات چگونه بهوجود میآیند باید در انگیزههای افراد خاطرهگو جستجو کرد. هر انسانی فی حد ذاته از رویدادهای اطراف خودش خاطراتی دارد اما انگیزهای لازم است که فردی در تلاش برای خاطرهگویی برآمده و دستاندرکارانی را برای گردآوردن خاطرات افراد، به تکاپو وادارد. پس باید به انگیزههای فردی برای بیان خاطره و خاطرات از سوی یک فرد و انگیزههای سازمانی و هدفمند برای گردآوری آن خاطره و خاطرات و نیز انگیزههای خاص برای نشر و انتشار آن خاطرات توجه کرد. من حیثالمجموع برای بررسی این دست از کتابهای منتشر شده در ایران طی افزون بر سه دهه گذشته، میباید هر یک از اجزاء فوق به طور جداگانهای مورد بحث قرار گیرند.
• محمود طاهر احمدی : در ارتباط با مباحثی که آقای عزیزی و کوهستانینژاد مطرح کردند، مساله این است که تا چه حد میشود این معیارها و اصول را در تاریخ شفاهی مورد لحاظ قرار داد. به طور کلی، واقعیتی که باید در نظر گرفت این است کتابهایی که پس از انقلاب اسلامی نوشته شدهاند خواسته یا ناخواسنه مورد تحریف قرار گرفتهاند. مثلا در کتابهایی که درباره تاریخ انقلاب اسلامی نوشتهاند به واقعه مهم نماز عیدفطر سال 1356 که در بالای یکی از تپههای قیطریه که اکنون مسطح شده و ایستگاه متروی قیطریه به جای آن ساخته شده است اشاره شده و نوشتهاند که آن نماز به امامت شهید دکتر مفتح اقامه شد. در حالی که امام جماعت مرحوم آیتالله سید ابوالفضل زنجانی بود و دکتر مفتح خطبهها را ایراد کرد. اما اینکه نامی از مرحوم زنجانی برده نمیشود بدین سبب است که وی و بهویژه برادرش مرحوم «سیدرضا زنجانی» طرفدار نهضت ملی، همکار جبهه ملی ایران و مصدقی بودند. اساسا در سرتاسر ماه رمضان سال 1356 سخنرانهایی را که دکتر مفتح دعوت کرده بود تا سخن بگویند عبارت بودند از مهندس بازرگان، دکتر کاظم سامی، دکتر حبیبالله پیمان، دکتر غلامعباس توسلی، دکتر یدالله سحابی و حجتالاسلام والمسلمین آقای محمدجواد حجتی کرمانی (تنها سخنران روحانی). با وجود این در کتابهای تاریخی که درباره انقلاب اسلامی نوشته شده، حتی یک بار هم نامی از این افراد برده نشده است.
گروه تاریخ و سیاست ایبنا: اگر بخواهیم به کتابسازیهایی که درباره پهلوی اول صورت گرفته، بپردازیم، این کتابسازیها بیشتر بر چه محورهایی از این دوران صورت میگیرد؟ و آیا پژوهشگران و مورخان ما توانستند بدون غرضورزی و تعصب و با تکیه بر اسناد، تاریخ را روایت کنند؟
• محمود طاهراحمدی: درباره کتابسازی در دوره پهلوی اول تصورم بر این است که مطالبی به درستی تبیین نشده و چیزهای با هم خلط شدهاند. چنانکه پس از انقلاب بدون توجه به پارهای از اسناد و مدارک، درباره آنچه با عنوان اسلامزدایی و مخالفت شدید رضاشاه با مناسک و شعائر مذهبی خوانده میشود، تماما واقعیت ندارند و بیشتر آن نیز که از خاطرات شفاهی افراد نشات گرفته، اغراقهای زیادی در مورد آن صورت گرفته و این موضوع حتی به کتابهای تاریخی که مطالبشان باید مستند و متکی به اسناد درست باشد راه یافته است.
در حقیقت این اسلامزدایی حرکتی اصلاحی و خواسته مشروطهخواهان بود و نه فعالیتی بنیانکن و ضد مذهب که از آن یاد میشود. مثلا درباره «روضهخوانی»؛ اگر به پیشینه آن برگردیم، میبینیم که این روضهخوانی از زمان یغمایی جندقی بروز و ظهور داشته که در دیوان وی با تمسخر منعکس شده و در دوره اصلاحات «میرزا حسینخان سپهسالار» به صورت احکام حکومتی در آمده است. بنا بر سندی، سپهسالار دستور میدهد در روز ششم ماه ربیع الاول 1295 قمری، حکام ولایات از برگزاری مراسم روز نهم ربیع الاول (روز کشته شدن جناب عمر خلیفه دوم) جلوگیری کنند.
این نخستین برخورد در زمینه تعدیل شعائر مذهبی است که پس از سپهسالار میرزا یوسفخان مستوفیالممالک از آن به عنوان یک حرکت جلف و بی معنی یاد میکند و خواهان جلوگیری از انجام آن میشود. این حرکت اصلاحی همچنان ادامه مییابد و در دوره مستوفیالممالک به مخالفت با تعزیه نیز کشیده میشود. تعزیهای که در آن زمان از رونق و رواج خوبی برخوردار بود و ناصرالدین شاه به آن علاقه داشت و از این نمایش حمایت میکرد. بنابراین فرایند کنترل شعائر مذهبی چیزی جز خواسته منورالفکران و داعیهداران عصر نبود و بعدا در دوره رضاشاه با دخالت کسانی که از لحاظ فکری و ایدئولوژیک پشت سر وی بودند با شدت و خشونت دنبال شد. در حقیقت رضاشاه و همکاران او میخواستند پارههایی از سنتها و آداب مذهبی به نحوی کنترل یا برخی وجههای ناجور آن حذف شود و برخی شعائر محدودتر شوند. به همین سبب با خشونت فراوان از برگزاری روضهخوانی و سینهزنی جلوگیری میشد. البته مراسم سینهزنی در دوره ناصرالدینشاه دارای حاشیههای پردردسری بود و معمولا بین دستههای محلههای مختلف زد و خورد میشد. به همین دلیل ناصرالدین شاه دستور میداد ماموران دولت مواظب دستهها باشند و از نزاعهای دستهجمعی جلوگیری کنند و رضاشاه که در مصدر قدرت قرار میگیرد به طور کل این نوع مراسم را جمع میکند.
افزون بر این مراسم در برخی کتابها به صراحت آمده که در روزگار رضاشاه تعلیمات دینی را از برنامه تحصیلی حذف کردند اما اسنادی که در همین سازمان اسناد موجود است خلاف این ادعا را نشان میدهند. اساسا تعلیمات دینی جزو برنامههای درسی بوده و تا سال 1319 ادامه داشت و در تمام اسنادی که موجود است سخنی از حذف تعلیمات دینی از مدارس نزدهاند. در دوره رضا شاه آیاتی از قرآن انتخاب میشد و پس از ترجمه به صورت کتاب آیات منتخبه در اختیار دانشآموزان قرار میگرفت.
• غلامرضا عزیزی: به نظر ميرسد کتابسازی درباره دوره پهلوي از همان روزگار آغاز شد. بدین معنی که متصدیان حکومت دوره پهلوی، مجریان این امر شدند برای مثال بهرامی که در «سفرنامه خوزستان» و «مازندران» ماجراي سفرهاي رضاشاه را نوشت به نوعی شروع به كتابسازي و تاریخسازی کرد.
همچنین نويسندگانی که حرکت میرزا کوچکخان و قیام شیخ محمد خیابانی را تجاسر و خودسری در دوره پهلوی اول قلمداد کردند و کشتار مردم و عشایر لرستان را به نوعی سرکوب شورش نامیدند شروع به تاریخسازی کردند يا كتاب «ماموريت براي وطنم» كه به اعتقاد برخي محققان نوشته شجاعالدين شفاست يا مثلا خاطرات لاهوتی كه در دهه 30 چاپ شد و در اصالت این اثر شديدا تردید وجود دارد، گفته شده است كه اين کتاب توسط شاپورجی تقریر و از سوی علی جواهرکلام تحریر شده است. بنابراین تاریخسازی دوره پهلوی، از همان دوران آغاز شد و گسترش یافت.
بعد از انقلاب اسلامی سه گروه به سمت تاریخنگاری پهلوی رفتند؛ مخالفان صد در صد، موافقان صد در صد و گروه بیطرف که یک گروه حرفهای و متخصص بودند. نخستین صحبتها از دو گروه دیگر شروع شد که یا له مطلق یا علیه مطلق است و هنوز این دو گروه وجود دارند.
حتی اگر در ایران نتوانیم نوع له مطلق را ردیابی کنیم اما در خارج از کشور برخی آثار در حال چاپ شدن است و هر دو نوعش وجود دارد. در ایران هم متاسفانه یک سری کتابهای بازاری در این دوره چاپ میشود که من اینها را کتابسازی نمیبینم و بیشتر با تاكيد بر جنبههای مالی و بيان مطالب عوامپسندانه و شلوغنمایی و چيزنويسي و از هر دري سخني گفتن حتي پرداختن به زندگي خصوصي مبتني بر شايعه، در آنها مطرح است که شمارگان کتاب بالا برود و کتاب فروش خوبی داشته باشد.
از طرفی کوششهای آگاهانهای، از سوی دستههای مخالف و اقلیتهای حزبی و گروهی، شدیدا در آثاری با رویکرد کتابسازی میبینید. پس باید جدا کنیم آنهایی را که به طور سیاسی و آگاهانه شروع به کتابسازی کردند، چه آنهایی که میخواستند رضاشاه و محمدرضا را از بسیاری مسائل مبرا کنند چه آنها که با افراط و تفریط به تحلیل رویدادها پرداختند. تفاوت تاريخنگاري دوره پهلوي اول را به راحتي ميتوان در كتابهاي قبل و بعد از شهريور 1320 ديد.