به گزارش خبرگزاری کتاب (ایبنا) به نقل از گاردین، «سیدارتا دب» متولد هندوستان و نویسنده دو رمان است. وی برنده جایزه «اهل قلم» و از فینالیستهای جایزه «جورج اورول» بود. نقدها و مقالههایش بارها در گاردین، نیویورکتایمز، و بخش ادبی تایمز به چاپ رسیده است. وی معتقد است: پس از حملات ترسناک ماه ژانویه به مجله «چارلی» بسیاری در دنیای غرب احساس کردند که میتوانند با سنت هجو مجله همذاتپنداری کنند. شعار «من چارلی هستم» در شبکههای اجتماعی پخش شد، لوگوی آن بر صفحه تلویزیون و منوی رستورانها ظاهر شد و گروهی در فرانسه از جمله سیاستمداران پلاک آن را در تظاهرات با خود حمل کردند. گویی این شعار تبدیل به نماد شده بود. نماد آزادی بیان، روشنگری، مباحثه، و دموکراسی. حتی هنگام جایزه دادن به این هفتهنامه از طرف «اهل قلم» اعلام شد که :«وظیفه منتقدین در هر جامعه آزاد این است که قدرتمندان و درماندگان را به چالش کشیده و تلنگری به جامعه بزند تا همه در راه آزادی قدم بردارند.»
البته بعضی اعضای «اهل قلم» آمریکا در عین قبیح این فاجعه با اهدای این جایزه مخالف بودند. ماهها پس از این اتفاق «امانوئل تاد»، مورخ و جامعهشناس در کتاب «چارلی کیست؟» اعلام کرد تظاهرات پس از این ماجرا فقط برای تعهد به آزادی بیان و مباحثه نبود. بعضی مردم قشر متوسط جامعه از این فرصت استفاده کردند تا تنفر خود از مسلمانان را نشان دهند؛ مردمی که با علم کردن این اتفاق خواستند احساس برتری نژادی خود را نشان بدهند.
چه باور کنید که حق با «تاد» و مخالفین «اهل قلم» است یا نه بستگی به این دارد که چه باور اخلاقی داشته باشید-حق داشتن برای گفتن چیزی که دوست داریم حتی اگر توهینآمیز باشد، یا حس همدردی با کسانی که انگار از حقوق انسانی برخوردار نیستند، گروهی که بارها توسط همین کشور به حاشیه رانده شدهاند-اینها خط قرمز این بحث هستند.
البته همیشه این طور نیست. جاناتان سوئیفت در سال 1729 مقالهای به نام «یک درخواست محترمانه» را نوشت که جزو بهترین هجوهای ادبیات مغرب زمین محسوب میشود. وی داستان کودکان ایرلندی کاتولیک فقیری را نوشت که توسط صاحبخانههای پروتستان خورده میشوند؛ هر بچه برای شام یک خانواده اما دو کودک برای وقتی که میهمانی به خانه دعوت میشود. اما میل به نوشتن هجو در «سوئیفت» بر اساس نیاز خوانندگانش تعریف میشد. خوانندگان پروتستان «سوئیفت» کارگران ایرلندی کاتولیک خود را اخراج کردند. در صورتی که تصور میشد با خواندن این اثر آگاه شوند و از نقش خود در ظلم کردن به این کودکان و همکاری غیرعمدی با گروه بزرگتر که مقصر اصلی هستند جلوگیری کنند.
هزل در بهترین حالت به خوانندگان کمک میکند آنچه باور دارند مستحکم شود. در غیر این صورت توان قانع کردن خوانندگان برای درک چیزی به غیر از باورشان ندارد. تنها کاری که هجو انجام میدهد افزایش خشم است که همه مخاطبان خود دارای آن هستند.
نظر «جیمز پارکر»
«جیمز پارکر» ویراستار روزنامه «آتلانتیک» و روزنامهنگار «اسلیت»، «جهان بوستون»، و مجله «آرتور» است. در سال 2008 یکی از نقدهایش درباره موسیقی جایزه نقد از جامعه آمریکایی سرایندگان، مؤلفین و ناشرین را گرفت.
اول از همه به ذهنم آمد که هجو مشروع نوعی تناقض است. باید از خط قرمز رد شوید تا به حوزه هجو قدم بگذارید. مرگ بر قوانین، طنز آزاد است. مشروعیت هزل را چه کسی تعیین میکند؟!
نوشتن هجو کار اخلاقی است چون توهمات را برهم میریزد. هجو توان تغییر جامعه را دارد. در واقع هجو نوشتن کار اخلاقی است چون برای گروهی از جامعه مانند آینه رفتارشان عمل کرده و آنان را به زشتی عملشان واقف میسازد. اما هجو انواع دارد. اگر سازنده و بجا باشد مفید اما اگر به قصد تخریب باشد اذهان مردم عادی را منحرف میکند.
«در انتظار گودو» اثر درخشان «ساموئل بکت» هجوی درباره شرایط بشر است. «در انتظار گودو» به ما میفهماند تا کجا درگیر عقاید پوچمان از انتظار برای رسیدن به هدفی خستهایم.
استندآپ کمدی یک نوع هجو است. استندآپ کمدی دیدگاه پوچ آدمها را مورد تمسخر قرار میدهد. درست مثل زمانی که در بانک نشسته و در صف انتظار هستیم به آدمهای اطرافمان نگاه میکنیم و در دل تمسخرشان میکنیم. فرد روبهرو فقط منتظر است و حتی خبر ندارد چه در ذهن شما میگذرد. تمسخر اطرافیان روحمان را تسخیر میکند. بر ما غلبه میکند. باید خدا را شکر کنیم که میتوانیم در استندآپ کمدی این نوع رفتارهایمان را به چالش بکشیم.