خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نقل از ایندیپندنت- شب قبل از کریسمس سال 1990 و قبل از معروف شدن «مت هیگ» بود. سالها بعد او نویسنده آثار پرفروشی چون «انسانها» و «دلایل زنده ماندن» شد. اما 15 سال قبل از آن، اولین روز کریسمس با دوستش برای خوشگذرانی بیرون رفت. «تصمیم داشتیم به عبادت مذهبی کلیسای کاتولیک برویم. به مراسم رفتیم اما بسیار سرخوش بودیم. بلندبلند میخندیدیم و حواس همه را پرت میکردیم.»
این دو نوجوان حواسشان نبود که پدر و مادر «مت» دو ردیف عقبتر از آنها نشسته و معلم زبان فرانسه هم کنار والدینش نشسته بود. معلم مدرسه به مادر «مت» گفت من باید از پدر روحانی عذرخواهی کنم چون آن بچهها از مدرسه من هستند. مادر هم در جواب گفته بود. من هم بسیار خجالتزده هستم چون یکی از آن پسرها فرزند من است.
سالها از این ماجرا میگذرد اما «مت» از کارش شرمنده نیست. به نظر او کریسمس راهی برای دوره سالهای گذشته عمرش است؛ آن زمان که نوجوانی رنگ میبازد و وارد عرصه دیگری از زندگی خود میشوی. «دلم میخواهد احساس شادابی آن دوران را در خودم حفظ کنم.»
و این موضوع سبب شد وی کتاب «روح گذشته کریسمس» را بنویسد و تصویر پسرکی که کریسمس را از دریچه اتاق خود میبیند با درخت کاج تزیینشده، و کادوهای کنار درخت و تصویر فردی که از دودکش خانه پایین میآید توصیف کند. «هرچند والدین درباره بابانوئل به فرزندان خود دروغ میگویند اما از طرفی به آنها اجازه اعتقاد به راز، امید، و شگفتی را میدهند.»
این خاطرات «هیگ» را به یاد کودکی خودش میاندازد. او که در شفیلد به دنیا آمد با رشد در کنار دهکدهای کنار کانال زندگی شادی داشت. وقتی «هیگ» هفت سالش بود شغل پدر او را به نیوآرک در ناتینگهامشایر کشاند. در مدرسه جدید معلمان وحشتناک و نامهربان بودند و همین سبب شد در این محیط احساس بیگانگی کند.
کریسمس به بازگویی 40 سال از زندگی «مت هیگ» کمک کرد اما او حالا لطف کریسمس را پس داده و آن را در چشم همگان بزرگ کرده است. داستان «پسری به نام کریسمس» داستانی برای همه سنین است و ارزشی برای بابانوئل به وجود آورد که «کریستوفر نولان» برای «بتمن» ایجاد کرد. قهرمان داستان پسرکی به نام «نیکولاس»، پسرک یازده سالهای است که ماجراجوییهایش او را در آسمانها تبدیل به قهرمانی میکند که توانایی هدیه دادن به کودکان در روز کریسمس را دارد. «من معتقدم بابانوئل مفهوم واقعی است چون اعتقاد مردم به آن بسیار قوی است پس این باور حقیقی است.»
و این سؤال پیش میآید خود «هیگ» به بابانوئل معتقد بود؟ وی پاسخ میدهد: «یازده سالم بود که یکی از معلمان مدرسه به من گفت چرا به چنین چیزی اعتقاد داری! خواهرم چنین اعتقادی نداشت اما من سرسختانه بر اعتقادم پافشاری میکردم.»
و این اعتقاد به فرزندان او-«لوکاس» هفت ساله و «پرل» شش ساله- هم منتقل شد. علاقه «لوکاس» بود که پدر را به سمت نوشتن داستان «پسری به نام کریسمس» سوق داد. «او کاملا به جادو و بابانوئل که ما پدر کریسمس میخوانیمش اعتقاد دارد اما سؤالهای بسیاری در این باره میپرسد. مثلا میگوید آیا پدر کریسمس روزی پسر بچه بوده یا نه!»
برخلاف کتاب «دلایل زنده ماندن» که بسیار ناراحتکننده و موضوع آن افسردگی و اضطراب بود و مارس امسال نیز منتشر شد، کتاب «پسری به نام کریسمس» میتواند پاسخ سؤال پسرک را بدهد. «کتاب اول را به این دلیل نوشتم که در دوره بدی به سر میبردم. برای دیوانه نشدنم مجبور شدم به جلسات مشاوره متعدد بروم تا عقلم را از دست ندهم. در این میان به ذهنم رسید که چه چیزی میتواند حال مرا بهتر کند و جواب این سؤال تبدیل به این داستان شد.»
کتاب که در زمستان سال 2014 نوشته شده در واقع نمایانگر خاطرات لذتبخش کریسمس گذشته است. پس «پسرکی به نام کریسمس» میتواند به عنوان راه نجات از افسردگی و اضطراب نیز دیده شود. پایان خوب داستان نه با وجود لحظات غمانگیز داستان بله به دلیل آنان شکل گرفته است؛ داستان مرگ مادر پسرک و افتادن او در چاه برای فرار از یک خرس. نویسنده به امکان نمادین بودن این چاه که عمق افسردگی و ناراحتیاش را توصیف میکند اشاره دارد.
اما این نوشته قرار است درباره «روح گذشته کریسمس» بگوید. روز اول کریسمس سال 1999 است. «مت» دو ماه قبل از آن دچار شوک عصبی میشود و در افسردگی به سر میبرد. «خانه پدر و مادرم بودم و آنها من و همسرم، آندریا را برای خرید به داخل شهر فرستادند. در مرکز شهر ناگهان دچار شوک عصبی شدم که در آن زمان برای من چیز عجیبی نبود. بسیار دردناک است که در وسط آنهمه اتفاق رؤیایی و شاد دچار کابوس شوی. کریسمس برای خیلیها عجیب است و توان تحمل اینهمه شادی را ندارند. و تحمل اتفاقات برای اینکه تنها بودم سخت نبود. تنها نبودم. آدمهای زیادی بودند و من مجبور بودم برایشان نقش بازی کنم که فردی عادی هستم. همه چیز داشتم. پدر و مادرم آنجا بودند، خانواده داشتم، کادوهای مختلف داشتم، اما بسیار افسرده بودم.»
از سال 99 تا کنون «هیگ» از 22 نوع افسردگی متفاوت نجات پیدا کرد. «وقتی وارد دهه بیست زندگیام شدم امیدوار بودم. حتی الآن هم به خودم میگویم شانزدهساله هستی چون این موضوع سبب میشود خوشحال باشم. زمان اسلحه مهمی مقابل افسردگی است.»
اما حالا «مت هیگ» انسانی متفاوت شده است. «افسردگی به من دیکته میکرد که تو تا 25 سالگی زنده نمیمانی، تصاویری از حقیقت به انسان میدهد که نادرست است. بدبینی من به زندگی اشتباه بود.»
خوشبینی دوای درد همه است. «اولین داستانهایم در فضای غمگین و تاریکی نوشته شد. من به این داستانها افتخار میکنم اما دیگر چنین داستانهایی نمینویسم چرا که اولاً خود من و سپس امید انسانها را نابود میکند.»
این دیدگاه نویسنده در همه صفحات «پسری به نام کریسمس» جاریشده است. وی قصد دارد کتابی دیگر به نام «دخترکی در کریسمس» را هم به زودی منتشر کند. «به نظر من بهترین هدیهای که میتوان در کریسمس به همه داد خوشبینی است.»